هزار نشانه

هزار نشانه معرفی یادگارهای پدرانمان از دیر باز تا کنون می باشد.

هزار نشانه

هزار نشانه معرفی یادگارهای پدرانمان از دیر باز تا کنون می باشد.

حاجی فیروز


حاجی فیروز چیست؟

اجازه بدهید از یک پیش‌سخن کوتاه بیاغازم. خاستگاه جشن‌ها و آیین‌های ایرانی، پیوندی ژرف و شگرف با پدیده‌های کیهانی و هستی‌شناسانه، و همچنین با ویژگی‌های اقلیمی و زیست‌بومی دارد. اما روش برگزاری این آیین‌ها در فرهنگ ایرانی، بیشتر از دیگران با واقعیت‌ها نزدیکی دارد و رمزینه‌های موجود در آن به یکپارچگی با دنیای نیروهای مینوی و ایزدان پیوند نمی‌خورد. به دیگر سخن در بارورهای ایرانی –برخلاف باورهای یونان و میاندورورد- دسترسی به جهان ایزدان برای مردمان امکان‌ناپذیر است. آسمان و نیروهای آن ممکن است تأثیری بر فرایندهای زمینی داشته باشند، اما زمین و باشندگان آن کمترین دخالتی در حوزه توانایی‌های ایزدان ندارند.

 

 

در باورهای کهن سامی و میاندورودِ پیش‌آریایی و نیز یونان عصر کلاسیک، خدایان گاه مظهر خشم و خشونت و آدم‌ربایی و تجاوز و خشکسالی و ترس هستند؛ اما در فرهنگ ایرانی، پروردگار و ایزدگان، همیشه و همواره مظهر نیکی و خیرخواهی برای مردمان و باشندگان روی زمین هستند و «سرای سپند» که جایگاه مینویان دانسته می‌شود، سرایی است که در آنجا تنها «نور و سرود» وجود دارد. از این رو است که مرگ در باورهای ایرانی کهن، نه تنها پدیده‌ای غمناک دانسته نمی‌شده، که گاه موجب سرور و شادمانی هم می‌شده است. جشن «بَـمو» یکی از بزرگترین جشن‌های دین مانوی، با شادی و ساز و سرود، در روز درگذشت مانی- پیامبر بزرگ ایرانی- برگزار می‌شده است. در نگارکندهای دخمه‌های هخامنشی، اثری از ناله و موی‌کندن و روی چنگ‌زدن و گریبان دراندن و گریه و زاری دیده نمی‌شود. در سراسر شاهنامه هیچ آیین سالگرد مرگی گزارش نشده است و امروزه هم گاه آیین‌های خاکسپاری مردگان در برخی نواحی ایران، همچون لرستان و بختیاری، با ساز و سرود برگزار می‌شود.
از سوی دیگر، در حالیکه در فرهنگ یونانی، گذر تاریخ شکلی خطی و ممتد دارد، در باورهای ایرانی گذر زمان و تاریخ، شکلی چرخی و تکرارشونده در پیش دارد. از همین رو، نوروز نیز نه تنها آغاز بهار، بلکه آغاز هستی زمینی و نمادی از آغاز آفرینش و زایش دوباره آن است. «زایشی» که در آغاز اسفندماه و در جشن اسفندگان «باروری» آنرا گرامی داشته بودند. اینرا نیز باید بیفزایم که نوروز لزوماً آغاز سال نو نیست. چرا که در گذشته گاهشماری‌های گوناگون دیگری نیز در ایران روایی داشته و هنوز هم دارد که مبدأ سالشماری آنها در پاره دیگری از سال می‌بوده است. برای نمونه مبدأ سال از آغاز زمستان که با تغییراتی در گاهشماری میلادی پابرجا مانده است و بیرونی آنرا «میلاد خورشید» می‌داند و نه میلاد مسیح. متأسفانه امروزه با تبلیغاتی گسترده، چنین متداول کرده‌اند که مردمان بجای شادباش و تبریک عید و «نوروز» به تبریک «سال نو» بپردازند.

اما در باره حاجی فیروز می‌توان گفت که نام «حاجی فیروز» و ویژگی‌های خاص امروزین او، همچون پوشاک سرخ و سیاهی چهره و ترانه‌های ویژه‌اش، سنتی کاملاً جدید و خاص تهران معاصر بوده است. اما شخصیت او به عنوان «پیام‌آور نوروزی» به گونه‌های مختلف از دیرباز در سراسر ایران‌زمین روایی داشته و دارد. در نواحی گوناگون او را با نام‌های متفاوتی می‌شناسند: در خراسان و بخش‌هایی از افغانستان «بی‌بی نوروزک»، در خمین و اراک «ننه نوروز»، در کرانه‌های خلیج فارس «ماما نوروز»، در گیلان «پیر بابا» و «آروس/ عروس گلی»، در آذربایجان «ننه مریم»، در تاجیکستان و بخارای شریف و دیگر وادی‌های ورارود «ماما مروسه» و نام‌های مشهور دیگری همچون بابا نوروز و عمو نوروز.

می‌بینیم که در بیشتر نواحی، شخصیت نوروزی ما، جنسیت زنانه دارد. اما با این حال هنگام اجرای نمایش‌ها، مردی در پوشاک زنانه می‌رود و بجای زنان اجرای نقش می‌کند. البته به نظر می‌آید که برکنار نهادنِ زنان از این نمایش، مانند اجرای نقش زنان توسط مردان در تعزیه‌خوانی، رسمی تازه و برگرفته از دستورهای مذهبی جدید باشد.

شیوه اجرای نمایش‌ها در نواحی گوناگون، زمان مراسم و حتی ترانه‌هایی که سروده می‌شود، گاه با یکدیگر متفاوت هستند و این تفاوت‌ها ناشی از ویژگی‌های خاص هر ناحیه است. در آسیای میانه و در آخرین شب سال، انتظار «مامای مروسه» را می‌کشند و بانوی خانه، خوراکی‌هایی همچو سمنک (سمنو) را در آوند‌هایی بسیار تمیز و آراسته، بر دسترخوانی (سفره‌ای) می‌گذارد تا شب هنگام او آنها را برکت دهد و بچشد و ببوسد. پیش از آمدن مامای مروسه، مراسم «گل‌گردانی» یا «گل نوروزی» برگزار می‌شود و در این مراسم گروهی از مردم، نخستین گل‌های روییده در صحرا را می‌چینند و همراه با شادی و آواز در کوچه‌ها می‌گردانند. این آیین با تفاوت‌هایی در گیلان و کوهپایه‌های تالش نیز برگزار می‌شود. در آنجا «آروس گلی» و «پیر بابا» با یک خرس و با دسته‌های گل و پوشیدن پوشاک سرخ و کلاه بوقی (یادمان میترا) به ترانه‌سرایی و دایره‌زنی و کارهای خنده‌آور می‌پردازند. در هزاره‌جات افغانستان و در دامنه‌های کوه بابا، نیز «بی‌بی نوروز» با پوشیدن پوشاک خنده‌دار و آواز‌خوانی به شاد کردن مردم می‌پردازد. (حاجی فیروز بیشتر از همه جا، شبیه این دو نمونه اخیر است). همچنین برای تحلیلی جالب و مفید در باره پوشاک و کلاه بوقی باستانی، مقاله The History of Marianne Cap از آقای دکتر محمد حیدری ملایری، اخترفیزیکدان رصدخانه پاریس را ببینید.

آیا حاجی فیروز را می‌توان به قبل از اسلام ربط داد؟

حاجی فیروز، شکل دگرگون‌شده ننه نوروز یا بابا نوروز است. گونه اصلی آن که در نواحی مختلف، روایی دارد، بی‌گمان آیینی بسیار کهن برای آورنده پیام نوروزی و آورنده نوید سالی نیک است. اما شکل امروزین آن به سده معاصر مربوط می‌شود.

آیا میر نوروزی ربطی به حاجی فیروز دارد یا شخصیت جداگانه‌ای دارد؟

میر نوروزی هم از دیگر نسخه‌های بابا نوروز است و کارکردهای یکسانی داشته است. اما تفاوت‌هایی اندک در گذر زمان و در نواحی گوناگون بدیهی است. برای نمونه، تاریخ‌نامه‌های سده‌های میانه از پادشاهی یکروزه او به هنگام جشن نوروز یاد کرده‌اند که بی‌تردید گونه‌ای نمایش مطایبه‌آمیز بوده و آنچنان که برخی تصور کرده‌اند، بهیچوجه قدرت اجرایی نداشته است.

آیا لزوماً باید برای حفظ سنت، صورت حاجی فیروز را سیاه کرد و شعر «ارباب من» را خواند؟

با توجه به نمونه‌های کمی که در بالا گفته آمد، دانسته می‌شود که شخصیتی که بیشتر با نام حاجی‌ فیروز برای ما آشنا است، در نواحی گوناگون و با بهره‌گیری از ویژگی‌های اقلیمی آن ناحیه، نام‌ها، پوشاک و نمایش‌های متفاوتی دارد و اتفاقاً در بیشتر نواحی، چهره او را سیاه نمی‌کنند. از این رو سفارش به سیاه نکردن چهره حاجی فیروز، مغایرتی با سنت‌های ملی ندارد و حتی ترانه «ارباب من» نیز جز در تهران، در جای دیگری بگونه اصیل شنیده نشده و پیداست که سنتی دیرپا نیست که نخواندن آن بی‌توجهی به باورها دانسته شود. شهرت زیاد حاجی فیروز با ویژگی‌های خاص و معروف آن در تهران و شهرهای بزرگ نتیجه کاربرد زیاد آن در تلویزیون و رسانه‌ها بوده و پژو‌هش‌های مردمی، نمونه‌های سنتی فراگیر آنرا تأیید نکرده است. درست است که تک تک اجزای آن از نمونه‌های کهن برگرفته شده، اما ترکیب نهایی و فعلی آن جدید است و حتی نام او نیز مانند دیگر نام‌های یاد شده بالا نشانه‌ای از دیرینگی در بر ندارد.

آیا این دو خصوصیت حاجی فیروز اشاره‌ای بر وجود برده‌داری در گذشته ایران نیست؟

سیاهی رخساره، نمونه‌ای است که در دیگر آیین‌های نمایشی ایران در فصل زمستان دیده می‌شود. در جشن «برفی» (که در محلات و ورارود به مناسبت بارش نخستین برف سال برگزار می‌شود)، چهره کسانی را سیاه می‌کنند و در بازی‌ها و آیین‌هایی همگانی بگونه خنده‌آوری او را در کوچه‌ها می‌گردانند و سنگ‌باران می‌کنند. در اینجا سیاهی نماد سرما و شب‌های بلند و سرد زمستان است و می‌دانیم که در داستان‌های مردمی و حتی در شاهنامه فردوسی، بین سرما و زمستان، با سیاهی و گرگ سیاه ارتباط‌هایی وجود دارد و نمایش‌های پیوسته با سیاه‌بازی، در گذشته شیوه‌ای نمادین در مبارزه با سرما می‌بوده است و ارتباطی با نژاد سیاه ندارد. از سوی دیگر ترانه «ارباب من» نیز علاوه بر اینکه ترانه‌ای کاملاً جدید است و به باورهای کهن مربوط نمی‌شود، اما منظور از آن روابط برده و ارباب نیست؛ بلکه حداکثر رابطه نوکر با ارباب را در نظر دارد.

پس این دو ویژگی حاجی فیروز، ارتباطی با برده‌داری ندارد و شواهدی از نظام برده‌داری در ایران تاکنون به دست نیامده است. درست است که منابعی از وجود برده در ایران دوره اسلامی و نیز در عصر ساسانی خبر می‌دهند و حتی در منابع فقهی اسلامی، شرایط و احکامی برای آنان آورده شده و در منابع زرتشتی همچون دینکرد از خرید و فروش و شرایط آزادی آنان سخن رفته است؛ اما همه اینها تنها رویدادهایی استثنایی بوده‌ که توسط برخی مالکان انجام می‌شده است و کارکردی فراگیر در ایران و در میان دیگر هیچیک از ادیان ایرانی نداشته است. به عبارت دیگر برده و برده‌داری به مفهوم واقعی غربی آن Slavery  هیچگاه در ایران پا نگرفته و می‌بینیم که در ادبیات و روایت‌های مردمی و کتیبه‌ها و نگارکند‌های ایران اثری از آن دیده نمی‌شود و نهادها و مناسبات برده‌داری و شغل‌های وابسته به آن مانند برده‌فروشی، تجارت برده و غیره در فرهنگ ایرانی کاملاً ناشناخته است. این در حالی است که می‌دانیم بردگان یونان بخش بسیار بزرگی از جمعیت را تشکیل می‌دادند و دموکراسی آتن یا نظام مردم‌سالاری یونانی تنها شامل حال مردان آزاد (و فقط مردان) که اقلیت ناچیزی را تشکیل می‌دادند، می‌شد. البته بحث در باره برده‌داری در دوران بسیار کهن (حدود پنج تا شش هزار سال پیش) و پیدایی زمینداران و ارباب سرمایه و متعاقب آن پیدایی حکومت‌ها و کاهنان دینی به عنوان حافظان منافع سرمایه‌داری و فئودالیسم، موضوعی گسترده و بیرون از بحث فعلی است.

آیا حاجی فیروز ربطی به فروهرها یا دنیای مردگان دارد و آیا صورت سیاه او نشانی از این دارد که از مردگانی بوده که به زندگی بازگشته است؟ چون خانم دکتر مزداپور به نقل از دکتر مهرداد بهار نکاتی را نقل کرده‌اند که در سایت رادیو بی‌بی‌سی منتشر شده است. او می‌گوید که بموجب یک لوح اکدی از بین‌النهرین، سیاهی صورت حاجی فیروز به دلیل بازگشت او از سرزمین مردگان است و اصولاً نوروز جشنی غیر آریایی و مربوط به پیش از آمدن آریاییان به ایران است و حاجی فیروز از یک سنت بین‌النهرینی گرفته شده است که در آنجا دوموزی با لباس قرمز و دایره به زیر زمین فرستاده می‌شود تا اینانا به روی زمین بازگردد و زمین دوباره بارور شود. در این باره چه می‌توان گفت؟

برای این پرسش باید به نکات گوناگونی پرداخت. نخست اینکه در باورهای ایرانی، رفت‌وآمد به سرای مردگان جایی ندارد و فروهرها نیز نه تنها سیه‌رو نیستند، بلکه از آنجا که سرشتی اهورایی و سپند دارند، دربردارنده ویژگی‌های «سرای سپند»، سرای نور و سرود هستند. فروهرها در زیر زمین نخفته‌اند، بلکه در آسمان‌ها در پروازند. (اینکه نقش گوی بالدار را نشان فروهر می‌دانند، اشتباهی بسیار فراگیر است که هیچ دلیلی آنرا پشتیبانی نمی‌کند) دوم اینکه، درست است که بخش‌هایی از مراسم نمادین ازدواج تموز و دوموزی و پوسته‌هایی از آن شباهت‌هایی با جشن اسفندگان و جشن نوروز دارد، اما تنها یکی از نسخه‌های گوناگون شخصیت‌های «پیام‌آور نوروزی» است که پیش از این به برخی دیگر از آنها اشاره شد و نمی‌توان آنرا خاستگاه آیین‌های نوروزی ایرانیان دانست. در واقع چنین آیین‌های کهنی در سرزمین‌های گوناگون با هنجارهای پیوسته به خود منطبق می‌شده‌اند.

دوم اینکه، آغاز بهار و رفتن سرما و کمبود مواد غذایی و آمدن دوباره گرما و آرامش و فراوانی، جشنی برگرفته از پدیده‌ای طبیعی است که بی‌تردید توسط همه مردمان جهان بدون اینکه از یکدیگر الهام گرفته باشند، گرامی و فرخنده دانسته می‌شده است و نمی‌توان هیچ قومی را ایجادگر آن دانست.

سوم اینکه، سرزمین بین‌النهرین یا میاندورود (و همچنین نیل علیا) تا پیش از حدود شش هزار سال پیش، منطقه‌ای مرطوب و باتلاقی بوده و اثری از استقرارها انسانی در آنجا یافت نشده است. در حالیکه هزاران سال پیش از آن در سرزمین ایران دوره‌های یکجانشینی و استقرار در روستاها آغاز شده بوده است. به نظر نمی‌آید که مردمان ایرانی در طول چند هزار سال، گذر زمستان و آمدن بهار را درک نکرده باشند تا در هزاره‌های سپسین آنرا از دیگران بیاموزند. از سوی دیگر اینرا نیز می‌دانیم که یکی از اقوامی که پس از خشک‌شدن میاندورود به آنجا کوچیدند، ایرانیان بودند.

چهارم اینکه، پس از گذشت ده‌ها سال از پیدایش فرضیه نااستوار مهاجرت آریاییان به ایران، هنوز دلایل پذیرفتنی در تأیید آن به دست نیامده در حالیکه دلایل بی‌شماری در رد چنین انگاشتی فراهم شده است. در اینجا توجه خوانندگان علاقه‌مند به مسئله مهاجرت وهمی آریاییان به ایران را به کتاب پرارزش آقای دکتر جهانشاه درخشانی به نام «آریاییان، مردم کاشی و دیگر ایرانیان» (تهران، ۱۳۸۲)، پیشگفتار خانم یانا مدودسکایا بر ترجمه فارسی کتاب خود «ایران در عصر آهن» (ترجمه علی‌اکبر وحدتی، تهران، ۱۳۸۳) و کتاب این نگارنده به نام «ایران، سرزمین همیشگی آریاییان» چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۴) جلب می‌کنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد